روزی ملانصرالدین روی زمین به دنبال چیزی می گشت.
یک نفر او را دید که به دنبال چیزی می گردد؛ پرسید: دنبال چه می گردی، ملا؟
ملا گفت: دنبال کلیدم.
آ
نگاه آنها با هم چهار دست و پا شروع کردند به گشتن.
بعد از مدتی ، آن مرد از ملا پرسید: دقیقا کجا گمش کرده ای؟
ملا گفت در خانه.
خب پس چرا اینجا دنباش می گردی؟
به خاطر این که اینجا روشن تر از درون خانه است!
سلام
جالب بود و خنده دار.
آپم
خوشحال می شم بهم سر بزنی.
سلام
سر زدم
تا این حد احمق بوده؟
آرین جون یه بار هم عارفانه بخونش!
فکر کنم من هم کلیدم رو گم کردم؟؟؟؟
بیا باهم بگردیم تا پیداش کنیم!
جالب بود مرسی
خواهش می کنم
سلام دوست عزیز
خوشحالم که خوشحالی...
خوشحالم که خوشحالی که خوشحالم!!!
سلام
خوشکل بود
مررررررررسی
سلام حاجی
Thanks که گاهی به این غریبه ی فراموش شده! سر میزنی ...
خیر پیش داداش ...
خواهش می کنم
زندگی قافیه ی باران است
من اگر پاییزم ودرختان امیدم همه بی برگ شدند
تو بهاری و به اندازه باران خدا زیبایی
مرسی
یه لطفی کن؛ آدرس بزار
این داستان کلید رستگاری بشر هست. همه چیز در درون ماست. خشم، شادی، تعصب، زیبایی و هزاران چیز دیگری که هر روز می بینیم اما مانند یک انسان گمراه به دنبال راه حل و کلید اون در بیرون از خودمان و در دیگران می گردیم. بی نظیر بود