والیوم
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 ساعت 01:30 ب.ظ
شما حرف بزن....ما گوش میدیم....
شوما خودت نیاز داری یکی حرفاتو بشنوه!!!
گوش شنوا نیست غزل والیوم ...
والیوم
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1392 ساعت 09:28 ق.ظ
چرا؟؟؟؟؟ مگه من چمه؟!.... شوما بوگو من میشنوممممممممم! با زبون خوش حرف میزنی یا از راه های دیگه ای اقدام کنم؟! هااان؟! بعدا برایمان جالب است شوما هنوز اون اسم اصلی مان را یادتان است !
من نگفتم چیزیته!!! از راههای دیگه اقدام کن! عادت ندارم آدمارو فراموش کنم،مخصوصا تو و تولدی که با دوستان گرفتیم ...!!!
خب اگه تو دوست داشته باشی منم میتونم حرفاتو بشنوم ...
من به تو خیلی مدیونم ،
تو خیلی چیزارو بهم فهموندی پسر ..
راستش وبلاگمو حذف کردم ! نمیدونم چرا ! اما بعد از ی مدت طاقت نیاوردم و دوباره نوشته هامو انتقال دادم توی همین تمشکی ..
برای همین پیش خودم گفتم هر کدوم از دوستام که بهم سر زدن لینکشونو دوباره میزارم ..
نه فراموشت نکردم ، مگه میشه ادما رو فراموش کرد !
اونم تو که دوست نزدیکم بودی ..
ی روزایی توی بلاگستان شیطنتایی میکردیم ..
حالت چطوره .. درس و چیکار کردی ... اخرین بار گفتی دست از تلاش بر نمیدارم ...
با اراده ای که از تو میشناسم خیلی .. حتمن رشته ی مورد علاقت قبول شدی ؟
شما حرف بزن....ما گوش میدیم....
شوما خودت نیاز داری یکی حرفاتو بشنوه!!!
گوش شنوا نیست غزل والیوم ...
چرا؟؟؟؟؟ مگه من چمه؟!....
شوما بوگو من میشنوممممممممم!
با زبون خوش حرف میزنی یا از راه های دیگه ای اقدام کنم؟! هااان؟!
بعدا برایمان جالب است شوما هنوز اون اسم اصلی مان را یادتان است !
من نگفتم چیزیته!!!
از راههای دیگه اقدام کن!
عادت ندارم آدمارو فراموش کنم،مخصوصا تو و تولدی که با دوستان گرفتیم ...!!!
واااای تو خیلی خوبی....تو و آن دوستان خیلییییییییی خوبید......
از راه های شرعی یا غیر شرعی؟!!!
من همیشه خوبم!!!
ترجیحاً شرعی باشه، حال هیجان و دردسر ندارم
من هستما
خدا حفظ ت کنه...
خب اگه تو دوست داشته باشی منم میتونم حرفاتو بشنوم ...
من به تو خیلی مدیونم ،
تو خیلی چیزارو بهم فهموندی پسر ..
راستش وبلاگمو حذف کردم ! نمیدونم چرا ! اما بعد از ی مدت طاقت نیاوردم و دوباره نوشته هامو انتقال دادم توی همین تمشکی ..
برای همین پیش خودم گفتم هر کدوم از دوستام که بهم سر زدن لینکشونو دوباره میزارم ..
نه فراموشت نکردم ، مگه میشه ادما رو فراموش کرد !
اونم تو که دوست نزدیکم بودی ..
ی روزایی توی بلاگستان شیطنتایی میکردیم ..
حالت چطوره .. درس و چیکار کردی ... اخرین بار گفتی دست از تلاش بر نمیدارم ...
با اراده ای که از تو میشناسم خیلی .. حتمن رشته ی مورد علاقت قبول شدی ؟
سلام مهدی جان....یه مدت اینجام....
سلام غزل... میام
خب نگفتی چه خبرا ...
چرا هیچ پست ِ جدیدی نمیذاری ...