تغییر ... معجزه ... امداد غیبی

ما تنها نیستیم. دنیا در حال تغییر است و ما جزیی از این تغییریم.


فرشتگان ما را حمایت می کنند و حامی مان هستند.


علی رقم بی عدالتی های دنیا و به خاطر وجود تمام وقایعی که


احساس می کنیم مستحقشان نیستیم، و برای قبول این واقعیت که


گاهی اوقات از تغییر انسان ها عاجزیم ... عشق قوی تر است و یاریمان


می دهد رشد کنیم. فقط در آن هنگام است که قادر خواهیم بود


معجزات را درک کنیم.

 

------------------------------------------------


پ.ن 1: برای هر کسی حتی یه بار هم که شده دریچه ای باز می شه و می فهمه که از یه جایی به طور عجیبی یه کمک و حمایتی میرسه که حتی فکرشو نمی کرده ... با من موافقید!؟


پ.ن 2: به امداد های غیبی چقدر اعتقاد دارید؟ تا حالا براتون پیش اومده؟ اگه حالشو داشتید و کم بود برای همه بگید ... مرسی، ناز دل همتون!!!

اهدای زندگی

روزی روزگاری (4-5 ساله پیش)  پسری الاف مشغول وب گردی بود (چه حالی میداد)، که ناگهان خواهرش با اشتیاق وارد اتاق شد و گفت بدو برو تو این سایت کار دارم!


پسرک نگون بخت که شوکه شده بود هراسان تمامی صفحات را بسته (دیگه بفهمید چرا)  و فایرفاکس را از نو باز نمود!!! و آدرس را وارد کرد. سایت مربوط بود به اهدای عضو و خواهر تصمیم به عضویت در این سایت داشت.


پسر از اتاق بیرون رفت و این موضوع او را به تفکری عمیق واداشت. با خود اندیشید کسی که از زنده بودنم سودی نبرد و فقط اکسیژن حروم شد اجازه بده از میتت یه سودی به خلق خدا برسه، با خود گفت:


من که توی سیاهی ها از همه رو سیاه ترم ...میون اون کبوترات با چه رویی بپرم!!!


سرتو درد نیارم


تو همین فکرا بودش پسر شنگول ما ...که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو!!!


و همین امر او را برآن داشت که تصمیمی از نوع تصمیم کبری گرفته و در سایت عضو شود و پس از یک هفته کارت خود را همراه با دعوت نامه دریافت نماید.


------------------------------------------------------


پ.ن1 : دمتون گرم فکراتونو بکنید برید عضو شید هم خدا خوشش میاد هم خلق خدا!!! اجرتون با آقا، انتخاب آقاش هم با خودتون. می تونه آ.ق.ا باشه، می تونه امام حسین یا ...باشه. برید اینجا ؛ جیگر همتون بگید عضو می شید یا نه (نترسید ریا نمی شه)!


پ.ن 2: این داستان واقعی است!!!


پ.ن 3: پسر شنگول ما درشعر اصلی کلاغ روسیاه بود؛ ولی از اونجایی که نخواستیم به کلاغ توهین بشه دیگه دیگه!

بازم خرداد داره میاد ... شاید این بار بدون حادثه!

یادش بخیر سال پیش بود؛ چقدر همه خوشحال بودیم. چرا؟ چون قرار بود سرنوشت یه مملکت بدست مردمش عوض بشه. هر روز عصر با بچه ها هماهنگ می کردیم می رفتیم ستاد م.ی.ر ح.س.ی.ن؛ دستبند به دست با شالهایی که به صورت کروات درست شده بود گوشه ی خیابون پوستر پخش می کردیم .

یادمه همگی یه سی دی از آهنگایی مثل دی جی مانی (یه یا ح.س.ی.ن تا م.ی.ر ح.س.ی.ن) تتلو(ایران س.ب.ز) و ... که برای س.ی.د خونده شده بود رو می گذاشتیم تو ماشینا و تو شهر می تابیدیم و تبلیغ می کردیم.


یادم نمیره که از طرف خونواده ی مادرم چه حرفایی شنیدیم و چه کم محلی هایی که ندیدیم، و برعکس، خونواده ی پدریم که عاشق شونم؛ همگی باور س.ب.ز داشتن. دم همشون گرم!


به هر حال خوشحالم چون بعدها که ازدواج کردم با افتخار تو صورت دختر کوچولوم!!! نگاه می کنم و بهش میگم اون روزی که خیلی ها ایرانو به یه گونی سیب زمینی فروختند، منو مادرت (هنوز پیداش نکردم) راه درست رو تشخیص دادیم!

 

-------------------------------------------------

 

پ.ن 1: توی انتخابات فهمیدم که احترام به عقیده ی دیگران تو این مملکت یعنی پشم!


پ.ن 2: قصد توهین، تحقیر یا تخریب شخصیتی نداشتم پس اگه کسی نتونست جا خالی بده و بهش برخورد به ... ! دیگه دیگه!!!


پ.ن 3: حوادثی که تو انتخابات پیش اومد بدون شک یکی از معیار های انتخاب همسر آیندم شد که یا باید م.و.ج س.ب.ز باشه یا از 2ختران ف.ی.ر.و.ز.ه. ا.ی!