خاطرات

باز در چهره خاموش خیال

خنده زد چشم گناه آموزت

باز من ماندم و در غربت دل

حسرت بوسه هستی سوزت

باز من ماندم و یک مشت هوس

باز من ماندم و یک مشت امید

یاد آن پرتو سوزنده عشق

که ز چشمت به دل من تابید

باز در خلوت من دست خیال

صورت شاد ترا نقش نمود

بر لبانت هوس مستی ریخت

در نگاهت عطش طوفان بود

یاد آن شب که ترا دیدم و گفت

دل من با دلت افسانه عشق

چشم من دید در آن چشم سیاه

نگهی تشنه و دیوانه عشق

یاد آن بوسه که هنگام وداع

بر لبم شعله حسرت افروخت

یاد آن خنده بیرنگ و خموش

که سراپای وجودم را سوخت

رفتی و در دل من ماند بجای

عشقی آلوده به نومیدی و درد

نگهی گمشده در پرده اشک

حسرتی یخ زده در خنده سرد

آه اگر باز بسویم آیی

دیگر از کف ندهم آسانت

ترسم این شعله سوزنده عشق

آخر آتش فکند بر جانت                         اسیر (فروغ فرخزاد)

به تو می نگرم ، به تو

در گذرگاه لحظه های عبث

تنها ایستاده ام

تنها ایستاده ام و خاموش

به تو می نگرم ، به تو

ای که از قلب من بزرگتری .

هیچ کس با من نیست

حتی قلبم که زمانی همسفرم بود ؛

من هستم و من .

تنها ایستاده ام

تنها ایستاده ام و مبهوت

می نگرم رد پای لحظه های عبث را .

هیچ چیز در من نیست :

نه گذشته ی لبریز از شوم

نه آینده یسرشار از نامفهوم

و اما حال ... چیزی نیست تا که بگویم هست .

تنها ایستاده ام

به تو می نگرم ، به تو

ای که در آفتاب غرورم آب شدی .

تنها ایستاده ام

هیچ چیز در من نیست

هیچ کس با من نیست

به تو می نگرم ، به تو

ای که از سایه ام بلندتری .

و اینک من !

از تو ، از اندوه تو تنهاترم          آخرین همسفر (فریدون ایل بیگی)

مراقبه از نگاه اوشو

اول ) عمیق و به طور موزون تنفس کن، نه سریع بلکه آهسته؛ برای 10 دقیقه.

دوم ) آهسته و سنگین حرکات موزون انجام بده؛ سرمست باش،

 گویی به وجد و خلسه جاری شده ای؛ به مدت 10 دقیقه.

سوم ) ذکر هو هو (یاد و نام خدا) را تکرار کن. به طور مداوم و رقصان و جنبان،

جدی نباش، تحت فشار عصبی نباش؛ برای 10 دقیقه.

چهارم ) چشمانت را ببند و خاموش باش؛ حالا دیگر حرکت نکن و ساکن شو.

بایست، یا بنشین، یا دراز بکش، هر طور که دوست داری، اما به سان مرده باش،

گویی داری فرو می روی، تسلیم باش و خود را به دست کل بسپار؛ برای مدت 10 دقیقه.