باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند بجای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت اسیر (فروغ فرخزاد)
روح بانوی شعر ایران شاد
سلام
سلامی از جنس نور به پاکی دل پینوکیو به سخاوت دل حاتم طائی!
اولین کامنتت رو دیدم! باور کن همین یکی بوده از ازل!!
ای خدای مهربون اینم می پرسه ، چرا؟ دلت گرفته!
جوابی ندارم حتی واسه خودم!!!
فقط همین رو میدونم:
آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد ...!
می بینمت دوست قدیمی... ما رو یادت نره...
سلام
مثل همیشه گلچین کردین
خیلی قشنگ بود
روحش شاد.
قشنگ بود. اما بعضی پستات که جملات آموزنده و قشنگ داره بهتره. البته قصد فضولی ندارم.
عاشق شدیا...