دنیاکه شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.
دل،زنجیر شد؛زن زنجیر شد؛دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.
امتحان آدم همین جا بود. دست های شیطان از زنجیر پر بود.
خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید؛ شاید نام زنجیر شما عشق است.
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد، نامش را مجنون گذاشتند.
مجنون اما نه دیوانه بود نه زنجیری؛ این نام را شیطان بر او گذاشت.
شیطان آدم را بی زنجیر می خواست.
لیلی، مجنون را بی زنجیر می خواست.
دل نگران آینده نباش...نگران نگرانی اونایی باش که به فکر مشکلاتی هستند که حل کردنش واسه تو مثل آب خوردنه...مشکلات واقعی زندگیت چیزهایی هستند که هرگز به خاطرِ نگرانت خطور نمی کنه...مثل مشکلاتی که در یک روز معمولی هفته در یک ساعت معمولی روز، تو رو به خودت می پیچونه...هر روز حداقل دست به کاری بزن که از انجام دادنش می ترسی...آواز بخون...با احساسات مردم با بی احنیاتی برخورد نکن...و با کسانی که اینطور با تو برخورد می کنن اعتنا نکن...راحت باش و وقت خودت رو با حسادت تلف نکن...گاهی انسان پیشه و گاهی عقب تر از دیگران...این یه قاعده است...و در انتهای راه به خودت ایمان داشته باش!
و هستند تا زنجیر را قویتر کنند!
سلام ممنون که سر زدی
خدایا.....
یادم بده
یادم نره
یادت باشم
esme manam leilie,ghashang bud.