دو روزی بود داشتم فکر می کردم راجع به روز مادر چی بذارم که جدید باشه و به این نتیجه رسیدم که:
خداییش زنا موجودات جالبی هستند و دم خدا گرم با این خلقتش، قدرتشو حسابی به رخ کشید؛ نمی خوام چاپلوسی کنم (ذات مردونم: غلط کردی داری همین کارو می کنی) ولی زندگی بدون زنا یه جورایی غیر ممکن به نظر می رسه (ذات مردونم: خیلی خرررری) و معنا و مفهومی نداره!
تازه به این رسیدم که درست میگن: خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد! و یه جورایی هم دلم به حالشون سوخت. چرا؟ چون میگن هر زنی دو مرد رو دوست داره ! یکی ساخته تخیلاتِش ، و دیگری هم هنوز به دنیا نیومده ! (ذات مردونم: فاجعه!)
اینا رو نوشتم ولی به خودتون نگیرید و در پایان به یه پیام بازرگانی توجه کنید:
مژده به آقایان : پژو ۴۰۵ بدون ایر بگ – بدون کمربندایمنی – آماده آتش سوزی بدون دلیل
دوگانه سوز و آماده انفجار- بهترین هدیه برای همسر دلبندتان در روز زن !!! (ذات مردونم: چه عجب!!!)
-------------------------------------------------
پ.ن 1: مامان شرمنده چیزی بهتری به ذهنم نرسید که برات بنویسم خودت که می دونی مغز ما مثله یه فندوق بود که اونم تو بچگی حواسمون نبود شکوندیم خوردیم!!!
پ.ن 2: به هر حال خیلی دوست دارم؛ میدونم که میدونی!....فدای مهربونیات!
سلامی همراه با یه دنیا شرمندگی!
از اونجایی که عادت به مقدمه چینی و اینطور اداها ندارم یه راست میرم سراغ حرف اصلی.
چند وقت پیش من یه پستی گذاشتم که ظاهرا باعث شده چند نفری
سوء استفاده بکنند و به شخصیتِ شخصِ ثالثی توهین کنند.
منم خودم این موضوع رو تا دیشب نمی دونستم و وقتی فهمیدم که
مطالب وبلاگم باعث این ماجراها شده حرفی برای گفتن و دفاع کردن
نداشتم. هرچند معتقد بودم من خودم در این ماجراها بی تقصیر هستم
ولی باز تصمیم گرفتم رسمآ از اون شخص عذر خواهی کنم.
من و وبلاگم بخاطر مسائلی که پیش اومده معذرت می خوایم!
----------------------------------------------
پ.ن 1: من عذر خواهی کردم و چیزی ازم کم نشد...اونایی هم که این کارو کردن برن عذر خواهی کنند، چیزی ازشون کم نمی شه!!! ( خودشون می دونند کیا هستند و جریان چیه)
پ.ن 2: همین جا اعلام میکنم اگه از اول تا حالا به کسی مستقیم توهین کردم یا باعث این امر شدم معذرت می خوام...ببخشید!!! (جو گیر شدم ... اتمسفر ترکید)
چرچیل (نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می رفت.
هنگامی که به آنجا رسید به راننده گفت: آقا لطفآ نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: نه آقا ! من می خواهم سریعا به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم.
چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس 10 پوندی به او داد.
راننده با دیدن اسکناس گفت: گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر می مانم!!!
------------------------------------------------
پ.ن 1: چرچیل با اون عظمتش با تاکسی این طرفو اون طرف می رفته، اونوقت اینجا؛ رجال سیاسی با 60 بادی گارد میرن اینور و اونور؛ تازه گوش خلایق رو به فاک عظما دادن که ما هم مثل شماییم و دردتون رو می فهمیم!!!
پ.ن 2: من عاشق شخصیت چرچیل هستم و خیلی دوستش دارم. شما از کدوم شخصیت سیاسی خوشتون میاد؟