مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده بود، به مادرش بگوید.وقتی مادرش را دید به او گفت: مامان!مامان! وقتی من داشتم توی حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد، تامی با یه ماژیک روی دیوار اتاقی را که شما تازه رنگش کرده اید؛ خط خطی کرد!
آینده به هرحال خواهد آمد،
نگرانی نسبت به آن بی وجه است.
هرچه اتفاق بیفتد _ فرقی نمی کند و
خاکستر به خاکستر باز می گردد
وزندگی مانند نقشی که بر آب کشیده شود، محو می شود. (اوشو)
دنیاکه شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.
دل،زنجیر شد؛زن زنجیر شد؛دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.