هنگامی که شادمانی
بنرمی به اعماق دریاچه ی سکوت می رود،
نفسِ گرم عشق
ترانه ای ناشنیده را زمزمه می کند.
هنگامی که آسمان باز، زیر نگاهِ تو،
بیدارِ بیدار می شود،
مهِ تردید پراکنده می شود
و نسیم دلپذیر،
گرده های معطر رستگاری را می افشاند.
دریاچه، نیلوفر
و عاشقِ نادیده،
در یک شور ناگهانی با هم یکی می شوند.
مسیحا برزگر
چه وبلاگ نازییییییییییییییییییی!!
موفق باشی
... !
نظر بالای رو دوست دارم بگیرم خفه کنم.
قشنگ بود.
مرسی دوست خوبم
سلام دوست خوبم
خیلی زیبا بود و دلنشین.
همیشه مثل وبلاگت پر بار باشی.
ممنون
سلام
سرت شلوغه؟
آپ کردم.
ببخشید!
درگیر بودم
سلام
واقعا که زندگی عشق ورزیدن است و بس....
روزتون مبارک...
پایدار و سربلند باشید.
من پسرم!!!
سلام
آپ کردم
دوست داشتی یه سر بیا
سلام
روزتون مبارک...
من پسرم!!!