نامه ای که پس از خودکشی یک دختر به دست آمده

آقای دکتر عزیز!

این نامه موقعی به دست شما می رسد که دیگر من زنده نیستم. قصه ای که برای شما می نویسم، جریانی است که هیچ کس از آن آگاه نیست؛ و از شما نیز می خواهم که به مادرم چیزی نگویید، چون گناه من به گردن اوست.

آری مادرم گناهکار است. او زنی خشن، خودپسند، سختگیر و بی رحم است. برای تربیت من که تنها فرزندش بودم، رنج بسیار کشید. او مادر من بود، معلم من بود، ولی هرگز نخواست دوست من باشد. حتی هنگام بلوغ جرأت نکردم از آن حادثه که برای هر دختری رخ می دهد، با او حرفی بزنم.

و روزی رسید که این کمبود را دیگری جبران کرد. من که تشنه محبت بودم، دست پر مهر او را به گرمی فشردم و به رویش آغوش گشودم. یقین دارم دختران محبت دیده، هرگز دچار این لغزش نمی شوند؛ کسی که در خانه اش چشمه آب حیات دارد، به دنبال سراب نمی رود.

او به من قول ازدواج داد. من دیوانه وار عاشقش شدم، او هم خود را دلباخته و بی قرار من نشان می داد. نتیجه را شما خود می توانید حدس بزنید. آنچه نمی بایست واقع شود، اتفاق افتاد...!

یک ماه بعد از کامیابی، او از من گریخت و سردی نشان داد. من در آتش سوزنده ای می سوختم، و جرأت نمی کردم این موضوع را با مادرم در میان بگذارم.

سه ماه گذشت، بالاخره یک روز- که دیدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند- به سراغش رفتم.

در زدم؛ خودش در را به روی من گشود. تا مرا دید خواست در را ببندد، اما من خود را لای دو لنگه در انداختم و وارد شدم.

گریه کنان گفتم: چرا با من چنین کردی؟ وحشیانه بازوی چپم را گرفت و از خانه بیرونم انداخت و گفت: برو گمشود دختر نانجیب! تو را اصلاً نمی شناسم! و سپس در خانه را بست.

گریه و زاری نتیجه ای نداشت، به خانه رفتم؛ اما جرأت گفتم آن واقعیت را نداشتم- زیرا مادرم را دوست خود نمی شناختم.

آقای دکتر!

من دختری تنها بودم و از محبت مادر بهره ای نبردم. از این رو، خیلی زود به دام فریب جوانی زیباصورت، اما زشت سیرت، گرفتار شدم و گوهر عفت خود را از دست دادم. خیلی زود به بن بست رسیدم و به انتهای راه زندگی...

آقای دکتر!

دیگر چیزی نمی نویسم، چون هیچ کس نمی تواند اندوه بزرگ مرا درک کند. این نامه را نوشتم تا عبرتی باشد برای دختران ساده دل، که به مصیبت من گرفتار نشوند.

 

-----------------------------------------------------------

پاورقی ۱: امتحانات تموم شد!

پاورقی ۲: من نه داستان بالا رو تایید می کنم نه تکذیب، اما معتقدم این یک واقعیته!!!

 

پاینده باشید ... مهدی!


 

نظرات 15 + ارسال نظر
سپیده شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ق.ظ http://javedanegi.blogsky.com

سلام داداشی

می دونی... منم معتقدم که آدم آشغال توو این دوره زمونه زیاده! ( یعنی کم نیست )

و همین طور اینکه این اتفاق یه واقعیته... واقعیتی که درکش خیلی سخت نسیت! میشه با گوشت و خون حس کرد!

تنها کاری که نباید کرد قضاوت ه ....

سلام سلام آبجی

آشغال همیشه بود و هست!

مهم اینه چرا زنا به آشغال دونی میرن!!!؟

من قضاوت نمی کنم، انسان ها رو به واسطه ی انسان بودنشون دوست دارم و اعمالشون هیچ ربطی به من ندارم.

شاید منم توو موقعیت اون می بودم دست به همین کار میزدم

سپیده شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:51 ق.ظ http://javedanegi.blogsky.com

اه راستی اول بودم!

دل و دماغ نداشتم!!!

وا!

چرا پس؟

کجا جاگذاشتی؟

تلاله شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ

سلام.
همیشه با خانواده باید رفیق بود تا هیچ نا نجیبی.نانجیبت نکند. حتما با فرزندانم رفیق خواهم بود. مثل من ومادرم
متاسف شدم...
منم امتحانام تموم شد

سلام

بعله ... صد البته!

به سلامتی

پروفسوردکترمهندس دیوونه یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:02 ق.ظ http://divonehkhoneh.blogfa.com/

چقدردلم برای دختر سوخت!!!!
البته مانباید حماقتهای خودمان رابه گردن دیگران بیندازیم

غزل یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

پاینده باشییییییی...

بهاره یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.kuche-ali-chap.blogsky.com

خاک بر سر مادرش کنند.آخی...

دودو یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ب.ظ http://doudou.blogsky.com

نمی ۲نم چی بگم!

راستش فکر می کنم تو این ۲ره زمونه ک دخترا(۱ عدشون البته)۱پا گرگن واسه خودشون نباید دیگه دختری اینقدر ساده و احمق باشه!

امیدوارم هیچ وقت تو این شرایط قرار نگیرم ک خدا بخواد بهم نشون بده منم می تونم احمق باشم.اما ....در حال حاضر نمی تونم هضم کنم.....
ب نظرم برای ۱ دختر کمترین کارو اسونترین کار انه ک عفت خودشو حفظ کنه...نه این ک به بهانه هایی مثل تنهایی.....فقر و امثالهم ببره زیر سوال خودشو.هر دختری....در کل هر انسانی کافیه ۱ سری قوائد وو روشی برای زندگی خودش تعیین کنه.کسی ک تعیین کرده ک هرزه باشه کسی بهش خرده نمی گیره.چون خودش از اول اینو برای خودش مثل یه قائده قرار داده.
اما کسی ک برای خودش معین کرده ک سالم زندگی کنه و پاکدامن بمونه......فکر نمی کنم چیزایی مثل همون فقرو تنهاییو اینا اینقدر راحت بتونه بهم بریزه اون قائ ده ی زندگیش رو.





راستیییییییییییییی


میشه پس گودر منو بگی


یادم رفته!

maryam چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:54 ب.ظ http://www.complex-land.blogfa.com

سلام دوست عزیز.
چه وبلاگ زیبایی داری.
امید وارم بیشتر از این موفق باشی.
اگه دوست داشتی باهم تبادل لینک کنیم منو با اسم
complex land
لینک کن و بعد توهم اسم لینکتو به من بگو تا لینکت کنم ممنونم دوست عزیزم
موفق باشی.

فندق پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام
خوبی اسمایل جان
خوبم مرسییییییییییی
بازگشتم .....
خدارو شکر امتحاناتت تموم شد....سر بلند کردی مارو که آره ؟
یا ناپلئونی ؟
راستی یه سری متن دارم اما به صورت پاور پونت نیستن ...ورد ه.
سر فرصت واست سند می کنم .
فعلا بای.....

مونا جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:34 ب.ظ http://raghse-mah.blogfa.com

واقعا زیبا و عبرت انگیز بود ...
این یه واقعیته طوری که به وضوح میشه دیدش!

مری سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:35 ب.ظ http://maryland.blogsky.com

اضطرابی در جانش، زخمی بر پوستش نیست
تنها شبیه من گام برمیدارد..... سایه ام
سلام دوست عزیز
بلاگ من اپ شده، فک میکنم مطالبی که توش نوشتم ارزش خونده شدنو داره.
خوشحال میشم بهم سر بزنی و نظرتو راجع به حرفام بگی...
منتظر حضور سبزت هستم

فندق جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ب.ظ

درود
آمده ایم برای آپ بودنمان در سمت جار چی ،جار بزنیم وشما ساکن این دیار وسرزمین زیبای مجاری را به بزمی انقریب مورخ 16 بهمن ماه ،ماه دلو
در وب خودمان ،محل حکومتمان ،
دعوت بفرماییم.
همراه با منزل تشرف بفرمایید.
حضورشما روشنایی بخش محفلمان است.
بهانه این بزم
سالگرد تولد حاکم سرزمین ودیار فندقستان..
از آوردن پیشکش بسیار خرسند خواهیم شد..
درود و دو صد بدرود

واقعی بود؟!

mohammadreza جمعه 25 دی‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ق.ظ

خودکشی تنها راه فرار واسه منو امثال این خانمه ... الکیم نصیحت نکنید که شما هیچوقت منو درک نمیکنید اصلا متوجه نمیشید ... فقط بگم ک من 20 سالمه و هیچی ندارم و بدترین چیزیم به آزارم میده چهرمه و شما چی میفهمید من چی میگم تا حالا شده تو یه جمع رفقاتون بهتون بخندن اونم واسه چهره ای که خودت انتخابش نکردی بلکه واست انتخاب کردن تا حالا شده که ب کسی چت کنی بعد ازت خوشش بیاد ولی وقتی عکستو میبینه کات کنه باهات ... اصلا هدف از خلقت ما چی بوده خدا که میگه واسه اینکه منو عبادت کنید.. همین حرفشو خودش جواب میده و میگه که من غنیم لازم به هسچ کار شما ندارم

فاطمه سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1397 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام واقعا متاسفم .درک میکنم چون مادر منم خودخواه هس وهمین سختی ها میگیره تشنه محبت هستم ولی به پسرا اصلا اعتمادی ندارم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد