به حال و روز لبخند، بخند ...

یکی بود یکی نبود، در روزگاری که خیلی هم دور نیست آقای لبخند خوش و خرم زندگی می کرد. براش مهم نبود دنیا و آدما چقدر بد و بی رحم شدن. همیشه به روزگار و بازی هاش می خندید، حتی وقتایی که ناعادلانه شکست می خورد!

فکر می کرد اگه چیزی بتونه این دنیا رو با تمام بدیهاش شکست بده، داشتن یه دل پاک باشه و خندیدن بدون هیچ دلیلی!!!


دوست داشت فرشته ی نجات باشه، به دیگران کمک کنه و آدم خوبی باشه ... همه چیز داشت خوب پیش می رفت، تا اینکه دنیا و روزگار که دیگه تحمل لبخندشو نداشتن یه روزی تو یه کوچه بن بست گیرش انداختن؛ لبخندشو گرفتن، شعله ی امید رو تو دلش خاموش کردن و با قهقه ازش دور شدن ...!


آقای لبخند ما وقتی به خودش اومد برای اولین بار سردی و تنهایی رو احساس کرد، دلتنگ شد و سکوت کرد.

می خواست با خدا درددل کنه،ولی تا قرآن خودشو باز کرد چشمش به سه شاخه رز قرمزی که لابه لای سوره ی یس بود افتاد، گذشته ها یادش اومد؛ شروع به گریه کرد، بله لبخند حالا فقط گریه می کرد ...!


لبخند قصه ی ما دلش شکسته بود، ولی نه کینه ای به دل داشت و نه اهل شکایت به خدا بود... به خودش اجازه نمیداد قضاوت کنه، حکم صادر کنه، تهمت بزنه و همه ی پل هارو خراب کنه ... فقط نگاه می کرد، به ماه به ستاره ها به آدمها ... و همچنان ساکت مونده بود ... همه رو به خدا واگذار کرده بود، چرا که تنها اون کنارش مونده بود!


حالا تنها کاری که براش مونده  انتظار کشیدنه،تا خدایی که این همه ازش حرف میزد بیاد و نجاتش بده ...!!!


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی 1:تمام کسایی که منتظر این روز بودن و قبلا پیام داده بودن که منم یه روزی خسته میشم و کم میارم الان میتونن بیان و ببینن و ته دلشون شاد باشن از پیش بینیشون!


پاورقی 2:گاهی به این فکر میکنم چه حسی مانع میشه که حتی جواب سلام همدیگه رو بدیم و چشممون رو روی همه چیز ببندیم!؟ ... تنفر!؟ فراموشی!؟ ترس از دست دادن!؟ ترس از خیانت!؟ مصلحت!؟ ...


پاورقی3: رنگ این روزهای من طیف جذابیست از توسی(طوسی)، خاکستری و زغالی(ذغالی) ...



نظرات 7 + ارسال نظر
والیوم شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ب.ظ

غلط میکنه هرکی از ناراحتی تو خوشحال بشه! اصلا تو غلط میکنی ناراحت باشی!

همیشه همه جا آدمایی هستن که از ناراحتی دیگران شاد بشن!!!

مرسی احساسات ...!!!

هنوز که قسمت نظراتت بسته س که!

والیوم شنبه 13 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:51 ب.ظ

من به صبر و شعور ؛لبخند؛ حسودیم شد.....و بی نهایت ناراحت از اینکه فرشته نجات ما ها ناراحته......و بدتر اونکه من از اون بدترم.....من هیچوقت به درد هیچی نخوردم.....متاسفم....

حسودیت نشه غزل جان، لبخند، کم آورده!!!

یکی باید بیاد فرشته نجات رو نجات بده!!!

اتفاقا جز معدود آدمهای به درد بخوری ... همین که معرفت داری و بعد از 4 سال هنوز میای و سراغ میگیری نشون میده که کارت درسته،خیلی ...

والیوم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:39 ق.ظ

فعلا تا چندی بسته اس.....
ممنون.....امیدوارم همچنان با همین غصه هات که نمیدونم به خاطر چی هست نویسا باشی تا من بازم بیام و لذت ببرم از لبخندهای غمگینت حتی.....
نمیتونم بگم کم نیار....چون منم کم آوردم اما سعی کن هرچی که بلدی زندگی کنی..........

باز کن غزلی ... برای ماها ارزش قائل باش تا نظرمونو بهت بگیم!

اتفاقا قصد داشتم تعطیلش کنم، این وبلاگ قرار بود نغمه ی شادی سر بده و الان حرفی برای گفتن نداره ...

کم آوردم، کارم به باریکی مو رسیده ولی هنوز پاره نشده!!!

عمیقا آرزو می کنم و از خدا میخوام روزهای خوبت برسن ... تو واقعا دوست خوبی هستی

تلاله یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:41 ق.ظ http://talaleh.blogsky.com

چی شده مهندس؟؟ خدا نکنه دنیات خاکستری باشه

تلاله جان، خسته م ... خیلی زیاد ... احساس یه ادم 70 ساله دارم

بانو یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ http://tameshki.blogsky.com

نمیدونم قضیه از چه قراره ..
اما خدا کنارته ، نمیگم چون خودت ختمی ..
اما امیدتو از دست نده !
تو انقدر توانایی و خدا انقدر دوستت داره که همه چیز مال تو خواهد بود مهدی ...
ی قلب پاک با ی ِ نیت پاک برای این زندگی میتونه خوب باشه ...
تو داریشون ..
چشم ِ بد از تو و خانواده ت دور باشه !
امیدوارم لبتو خندون ببینم و این روزا خیلی زود تموم بشن ..
تو ادمی نبودی که کم بیاری ...

خدا که همیشه هست، همیشه هم بزرگه و امید منه والا تاحالا ناک اوت شده بودم ...
ممنون تمشکی جان ...

احتمالا اونقدر دلم پاک نبوده که بتونه از پس بدی های روزگار بر بیاد ...!!!

بازم ممنون ... منم امیدوارم
آرزو می کنم آرزوهات برات خاطره بشن...

والیوم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ب.ظ

عزیزم به خاطر این حرفا نیس.....شما نظرتون رو چشم ما جا داره اما دلیلش آدمای دیگه ای هستن که تا چندی دیگر شرشون کم میشه.....
نه تروخدا دیگه اگه تو هم بری که هیچی....
همین جا بمون.......
حتی شده غمگین ولی باش.....

ممنون، خدا چشم تونو نگه داره ... کلا گفتم!
امیدوارم شر آدمها از سرت کم بشه!

وقتی شاد نباشم و نتونم به دیگران روحیه بدم یا کمکشون کنم فایده نداره ...

والیوم چهارشنبه 17 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:53 ق.ظ

چرا فایده داره خیلی هم داره
تو چرا فک میکنی رسالتت فقط کمک به آدما هست؟
خب تو این روزا به خودت کمک کن.....
راستی من پست جدید گذاشتم

هر کسی تو زندگیش هدفی داره ... هدف اصلی منم کمک به دیگرانه!

کمک میکنم ...

بترکی ... کدی که باید توکادر بزنی نمیاد و نمیشه برات کامنت گذاشت!!!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد