پارت اول
عجب روزگاریه ...
همه با هم مشکل دارند، حتی با خودشون!
از کنار آدمها رد میشم، اینقدر غرق افکار و احساساتشون هستند که چیز زیادی رو نمی بینن!
کاش می شد برای بشریت کاری کرد، کاش خدا خودش دست بکار می شد و این افسردگی رو که مثل اپیدمی شده و همه رو گرفته ( از جمله خود من ) ریشه کن می کرد!
پارت دوم
مدتیه احساساتمو، آرزو هامو و هرچیزی رو که فکرشو بکنی روی تکه های کوچک کاغذ می نویسم ( بدون خجالت، بدون سانسور ) از لحظه های تنهایی، از کلافگی ها، از رویاها و لبخندها. شاید روزی یکی پیدا شد و من احساس کنم ارزش اینو داشته باشه که تمام جنبه های زندگیمو باهاش شریک بشم! (کاش زودتر اون روز برسه!!!)
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پاورقی 1: بنده ای خدا را گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای، پس چرا دعا کنم!؟ ... خدا پاسخ داد: شاید نوشته باشم هرچه دعا کرد ...!!!
پاورقی 2: یه جایی خوندم: کسانی که دست های نوازشگر را رها می کنند روزی پاهای لگد کوب را خواهند بوسید!
پاورقی 3: باور کنید هر کار میکنم نمیتونم برای بلاگفا نظر بذارم، امروز از کافی نت هم تست کردم ولی ظاهرا مشکل اساسیه!
پاورقی 4: غزل توی وبلاگش شعر یه آهنگ محلی (Golnar_LeYare ) رو نوشته بود، من پیداش کردم و گوشش دادم؛ قشنگ بود.
پیشکش: آهنگِ، به همین زودی (سیروان خسروی) ... آهنگِ، هدیه به تو (آرمین)