مجنون و لیلی واقعی!

یک شبی مجنون نمازش را شکست / بی وضو در کوچه لیلا نشست


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای ؟ / بر صلیب عشق دارم کرده ای ؟


خسته ام زین عشق ، دل خونم مکن / من که مجنونم ، تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم / این تو و لیلای تو ، من نیستم


گفت ای دیوانه ، لیلایت منم / در رگ پنهان و پیدایت منم


سال ها با جور لیلا ساختی / من کنارت بودم و نشناختی


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


پ.ن: لطفا بدون تعصب و جانب داری بگید چه رنگی رو دوست دارید! ... ممنونم



پند

روزی لقمان به پسرش گفت: امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی.


اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!


دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!


و سوم اینکه در بهترین کاخ ها و خانه های جهان زندگی کنی!


پسر لقمان گفت: ای پدر! ما یک خانواده ی فقیر هستیم چطور می توانم این کارها را انجام دهم؟


لقمان جواب داد:


اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد!


اگر بیشتر کار کنی و کمی دیر تر بخوابی، در هر کجا که خوابیده ای احساس می کنی، بهترین خوابگاه جهان است!


واگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای گیری آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست!

دومین شانس

عشق مرد ترکش کرده بود. مرد از سر نا امیدی خود را از بالای پل به پایین پرت کرد.


اتفاقآ، چند متر آن طرف تر، دختری نیز به قصد خودکشی خود را از بالای پل به پایین پرت کرد.


این دو در میان آسمان و زمین از کنار هم گذشتند.


چشم هایشان به هم دوخته شد.


مجذوب یکدیگر شدند.


این یک عشق واقعی بود.


هردو این را دریافتند؛


آن هم یک متر بالاتر از سطح آب!!!       جی بونسلت