!ابله به نوک انگشت نگاه می کند و عاقل به جهت اشاره

فیلسوفی ملانصرالدین را در خیابان نگه داشت؛ برای این که او را امتحان کند و حساسیت او را نسبت به فلسفه بسنجد،

حرکتی انجام داد و به آسمان اشاره کرد. منظور فیلسوف آن بود که: فقط یک حقیقت وجود دارد، که همه چیز را در بر می گیرد.

دوست ملا که آدمی عامی بود فکر کرد: فیلسوف دیوانه است؛ نمی دانم ملا چه تدبیری خواهد اندیشید.

ملا دست در کیسه اش کرد و طنابی بیرون آورد. او طناب را به دست دوستش داد.

دوست ملا با خود گفت: محشر است اگر دست به خشونت بزند، با این می بندیمش.

فیلسوف، منظور ملا را متوجه شد:

آدمهای نادان، با شیوه هایی به دنبال حقیقت می گردند که مانند تلاش برای رفتن به آسمان؛ آن هم با یک ریسمان است!


نوشته روی دیوار

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه کشید.پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده بود، به مادرش بگوید.وقتی مادرش را دید به او گفت: مامان!مامان! وقتی من داشتم توی حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد، تامی با یه ماژیک روی دیوار اتاقی را که شما تازه رنگش کرده اید؛ خط خطی کرد!

ادامه مطلب ...

لیلی نام تمام دختران زمین است:لیلی نام دیگر آزادی

دنیاکه شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.

دل،زنجیر شد؛زن زنجیر شد؛دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری!

خدا دنیا را بی زنجیر می خواست.نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.


ادامه مطلب ...