گاهی ...

گاهی میرسی  آخرین خطِ صفحه ...


نمیدونی بری صفحه ی بعد و ادامه بدی یا تا همین جایی هم که رسیدی اشتباه بوده!!!


مداد و زمین میگذاری و نگاه می کنی ...


نگاه می کنی و فکر میکنی، مات و مبهوت روزگار، به این که چی شد و قراره چی بشه!!!


از پنجره به آسمون نگاه می کنی ...


از ته دل خدارو صدا میزنی، پُری از شک و تردید که جواب میده یا نه!!!


ناگهان یه نسیم خنک میاد و صفحه ها ورق میخوره ...


یه صفحه ی سفید میاد، از خوشحالی بغض می کنی و مداد رو بر میداری!!!


اولین سطر صفحه، دوباره شروع می کنی ...


-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی 1: خدایا ممنون!!!


پاورقی 2: ارشد قبول شدم ...صنعتی مالک اشتر!!!


پاورقی 3: خوشحالیم کامل نیست، کاش آبی ترین لبخند این پازل بیاد و جاشو پر کنه!!!



این روزا ...

این روزا کمتر حرف میزنم، بیشتر می نویسم،فقط می نویسم ... مثل همیشه با مداد ... آخرشم یه پرتاب 3 امتیازی تو سطل آشغال!!!


این روزا می خندم، اما دلم برای خندیدن تنگ شده، دلم برای لبخندم تنگ شده ... یه لبخند آبی!!!


این روزا به خودم جایزه اسکار میدم، دقیقاً شدم همون رودخونه ای که علیرغم ظاهر آرومش درونش قیامتیه!!!


این روزا بین احساسات گوناگون سرگردونم، کودک درونم پاک گیج شده ... طوری زمین خورده که به فاک عظما نائل شده ... با همه قهره حتی با خودم!!!


این روزا یه جمله که  تو ف.ب  خوندم رو همش به خودم میگم: گیریم که باختی، ولی تو شاه شطرنجی،کسی نمی تونه از بازی بیرونت کنه!!!



این روزا مهدی یه جور دیگه س، خودشم نمیدونه چجوری!!!


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاورقی 1: کمرم خم شده، وقتشه بلند شم!


پاورقی 2: بعضی حرفارو فقط بعضی آدما می فهمن پس زور بیخود نزن ... نیچه میگه:کسایی که آهنگ رو نمی شنون به رقصنده لقب احمق میدن!





حرف ...

مدتهاست دلم میخواد با یکی حرف بزنم اما کسی نیست!!!