روزی از جنس زن، برای زن

دو روزی بود داشتم فکر می کردم راجع به روز مادر چی بذارم که جدید باشه و به این نتیجه رسیدم که:


خداییش زنا موجودات جالبی هستند و دم خدا گرم با این خلقتش، قدرتشو حسابی به رخ کشید؛ نمی خوام چاپلوسی کنم (ذات مردونم: غلط کردی داری همین کارو می کنی) ولی زندگی بدون زنا یه جورایی غیر ممکن به نظر می رسه (ذات مردونم: خیلی خرررری) و معنا و مفهومی نداره!


تازه به این رسیدم که درست میگن: خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد! و یه جورایی هم دلم به حالشون سوخت. چرا؟ چون میگن هر زنی دو مرد رو دوست داره ! یکی ساخته تخیلاتِش ، و دیگری هم هنوز به دنیا نیومده ! (ذات مردونم: فاجعه!)


اینا رو نوشتم ولی به خودتون نگیرید و در پایان به یه پیام بازرگانی توجه کنید:

 

مژده به آقایان : پژو ۴۰۵ بدون ایر بگ بدون کمربندایمنی آماده آتش سوزی بدون دلیل

دوگانه سوز و آماده انفجار- بهترین هدیه برای همسر دلبندتان در روز زن !!! (ذات مردونم: چه عجب!!!)

 

-------------------------------------------------


پ.ن 1: مامان شرمنده چیزی بهتری به ذهنم نرسید که برات بنویسم خودت که می دونی مغز ما مثله یه فندوق بود که اونم تو بچگی حواسمون نبود شکوندیم خوردیم!!!


پ.ن 2: به هر حال خیلی دوست دارم؛ میدونم که میدونی!....فدای مهربونیات!

اهدای زندگی

روزی روزگاری (4-5 ساله پیش)  پسری الاف مشغول وب گردی بود (چه حالی میداد)، که ناگهان خواهرش با اشتیاق وارد اتاق شد و گفت بدو برو تو این سایت کار دارم!


پسرک نگون بخت که شوکه شده بود هراسان تمامی صفحات را بسته (دیگه بفهمید چرا)  و فایرفاکس را از نو باز نمود!!! و آدرس را وارد کرد. سایت مربوط بود به اهدای عضو و خواهر تصمیم به عضویت در این سایت داشت.


پسر از اتاق بیرون رفت و این موضوع او را به تفکری عمیق واداشت. با خود اندیشید کسی که از زنده بودنم سودی نبرد و فقط اکسیژن حروم شد اجازه بده از میتت یه سودی به خلق خدا برسه، با خود گفت:


من که توی سیاهی ها از همه رو سیاه ترم ...میون اون کبوترات با چه رویی بپرم!!!


سرتو درد نیارم


تو همین فکرا بودش پسر شنگول ما ...که یهو صدایی گفت تو نترس و راهی شو!!!


و همین امر او را برآن داشت که تصمیمی از نوع تصمیم کبری گرفته و در سایت عضو شود و پس از یک هفته کارت خود را همراه با دعوت نامه دریافت نماید.


------------------------------------------------------


پ.ن1 : دمتون گرم فکراتونو بکنید برید عضو شید هم خدا خوشش میاد هم خلق خدا!!! اجرتون با آقا، انتخاب آقاش هم با خودتون. می تونه آ.ق.ا باشه، می تونه امام حسین یا ...باشه. برید اینجا ؛ جیگر همتون بگید عضو می شید یا نه (نترسید ریا نمی شه)!


پ.ن 2: این داستان واقعی است!!!


پ.ن 3: پسر شنگول ما درشعر اصلی کلاغ روسیاه بود؛ ولی از اونجایی که نخواستیم به کلاغ توهین بشه دیگه دیگه!

فاصله

سپیده دم

                تا شفق رفتم

                                    تا فاصله را

                                                    معنا کنم!   

-----------------------------------------------------------

پ.ن : جاتون خالی دیروز رفتیم نمایشگاه؛ علی رقم شلوغی و گرمی


هوا، خیلی خیلی خوش گذشت. یکی از همکلاسی های قدیمی (الناز)


رو هم دیدم(با بروبچ یونیشون اومده بودند)


چند دقیقه ای با هم بودیم و راجع به گذشته ها حرف زدیم. بعد


خداحافظی دلم برای همکلاسی های قدیم انگیلیش(امیر، مهدی،


کسری، فیروزه، فاطمه، الناز، سیمین، نگار و...)عجیب تنگید و یاد


خاطراتمون افتادم! امیدوارم حال همشون خوب باشه و موفق باشند.